حالا که تو در کنارم نیستی مینویسم4
بعد از بیان نخواستن ادامه زندگی از جانب همسرم، من در بهت و شک بزرگی قرار گرفتم به طوری که همکارام متوجه غم صورتم شده بودن. تصمیم گرفتم به مشاور مراجعه کنم و شرح زندگیم با جزییات براش تعریف کردم، مشاور بعد از اتمام حرفام گفت همسرت و شخصیتش خیلی خوب یادمه گفت بیش از 10 جلسه پیشم اومده، گفت شخصیتی بودن که با انسانها ارتباط برقرار نمیکردن اما بینهایت خودش به صورت افراطی با چیزهای دیگه سرگرم میکرد مثلا با نگه داری گل یا ماهی .. و البته افراط زیادی میکرد.اما این شخصیت به سختی حرف میزد بطوری که مشاور گفت من از هر راهی که رفتم به سختی میتونستم از ایشون حرفی بشنوم!! خب اینا چیزایی بود که خودم میدونستم و فکر میکردم با این سرگرمی ها حداقل دیگه به...